[شب کریسمس] پدربزرگ: منم می تونم خونه بمونم؟ هومر سیمپسون: تو داری می ری خونه[ی سالمندان]. برات تاکسی گرفتم. پدربزرگ: ولی من هنوز هدیه هاتون را ندادم. هومر سیمپسون: هدیه تو اینه که داری میری! [پدربزرگ را هُل میده بیرون و در را قفل میکنه] پدربزرگ: من که هیچ تاکسی نمیبینم.